Saturday, July 4, 2009

ساز و کارهاي بسيج براي سرکوب

آنچه ما شاهد آن هستيم کودتاي همه جانبه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي است اما آنچه ما چيز زيادي در موردش نمي دانيم ساز و کارهاي اين نيروي نظامي فرهنگي عقيدتي و ... است که من سعي مي کنم به طور خلاصه با ذکر برخي از اتفاقات اين روزها آن را شرح دهم. اين کار را نه در غالب يک داستان دروغين با ادبياتي خاص بلکه صريحاً و گزيده انجام مي دهم و اميدوارم خواندن اين مطلب در تصميم گيري هاي بدنه فعال جامعه مدني و جنبش جمهوري خواهي ايران امروز کمک کند چه که بر من يکي حد اقل واضح است جز اين قشر و نيروهاي سايبري سپاه، کسي اين روزها اينچنين در اينترنت لاغراندام ايران جستجو نمي کند.

در همان دو روز اول پس از کودتا 22 خرداد نيروي انتظامي ناتواني خود را در کنترل اوضاع تهران نشان داد. اين ناتواني خيلي هم ناگزير نبود. مقصود من اين است که به وضوح در نيروي انتظامي گرايشات مردمي جدي وجود دارد چه در بين نيروهاي ضد شورش وباتوم به دست و چه در بخش فرماندهي. اگر همه دقت کنند مي فهمند که يک هفته اي گذشت تا تازه اين سردار احمدي يادش افتاد در مقابل ميرحسين و مردم موضع گيري کند و احتمالاً اين موضع گيري بر مي گردد به يک تصفيه دروني در ناجا که من از چند و چون آن اطلاعي ندارم. وقتي کار از نيروي انتظامي بگذرد ديگر نوبت به سپاه پاسداران است تا وظيفه اش را در غالب تيتر "قرارگاه ثارالله" انجام دهد. قرارگاه ثارالله به رياست جانشين فرمانده سپاه، تشکيل جلسه مي دهد و شروع به مديريت بحران تهران مي کند. در اين حالت کليه نيروهاي مسلح وظيفه فرمانبرداري از قرارگاه را دارند. اين يعني ارتش هم بايد شرايط را بپذيرد اما دقيقاً نمي دانم تا چه حدي. مثلاً در تحرکات اخير در حد قرض دادن چند کاميون، ارتش وارد عمل شد ولي اين ابداً جاي توضيح ندارد که به وضوح ارتش هيچ علاقه اي به دخالت در اين امور را ندارد. خود سپاهي ها اين ضرب المثل را بارها بلغور مي کنند که اگر ارتش وفادار بود به شاه وفا مي کرد. به خاطر همين کلاً ارتش زياد در نظام بازي نيست. آنچه در تمام اين سالها از دستگيري هاي امنيتي سپاه، در تهران شنيده ايد يا چيزي به نام حفاظت اطلاعات سپاه کار همين قرارگاه ثارالله است که به شدت ثروتمند هم مي باشد. امکانات بسيار زيادي در اختيار اوست. قرارگاه ثارالله براي سرکوب مردم اين بار از بسيج استفاده مي کند. نيروي انتظامي از اين پس از دستورات فرماندهان سپاهي بايد پيروي کنند که برايشان چندان خوشايند نيست. بسيج در صبح 22 خرداد فراخوان همه جانبه انجام مي دهد. مي گويند که اگر بسيجي ها فراخوان را نپذيرند کارتشان باطل مي شود!

نيروهاي بسيجي در غالب هاي متفاوتي براي سرکوب آموزش ديده اند. از نيروهاي هوابرد گرفته که به منظور ايستادگي در برابر هليبرد(چتربازها) نظامي هاي آمريکايي و ناتويي و .... آموزش ديده اند تا بسيجي هاي فعال و ساده که همين آموزش هاي پر و خالي کردن کلاشينکف و ... را تجربه کرده اند. کليه اين آموزش ها در همين پايگاه هاي کوچک بسيج انجام مي شود و آموزش ديده ها هم هيچ کسي نيستند جز همين بچه هاي کم سن و سالي که مي روند تا تعطيلات تابستان را در بسيج محله سپري کنند و البته بعضي هاشان سن و سال بيشتري پيدا مي کنند و بخشي از زندگي خود را چه مالي و چه معنوي به بسيج پيوند مي زنند. عمدتاً اين نيروها از محلات پايين شهر تهران عضو گيري مي شوند. مخصوصاً جنوب غرب تهران. خيلي کار سختي نيست با يک باتوم و گاز فلفل و اشک آور و کلاه ايمني ضد شورش و کاور و گاهي کابل و چماق به جان مردمي بيوفتي که قرار است راهپيمايي بي خشونت کنند و قرار نيست که سلاح حتي سلاح سرد حمل کنند! اما به محض اينکه مردم دست به سنگ مي برند اوضاع اين بسيجي ها خراب مي شود. من اين را توضيح مي دهم.

تجهيز نيروهاي سرکوبگر بسيجي در نواحي و حوزه ها و پايگاه هاي بسيج انجام مي شود. اينجا بسيج زير نظر سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ فعاليت مي کند و فرمانده آن هم سردار عراقي نامي است. بعد از سپاه محمد رسول الله نوبت به نواحي مي رسد. نواحي بسيج در تهران زياد نيستند. هر ناحيه چند منطقه شهرداري را تحت پوشش قرار مي دهد. و پس از ناحيه بسيج، نوبت به حوزه هاي مقاومت بسيج است و بعد از آن پايگاه ها که تعدادشان خيلي زياد است. قرارگاه ثارالله به سپاه محمد رسول الله دستور مي دهد و آن هم به نواحي و همين جوري دستور پايين مي آيد تا به همين همسايه 15 ساله بسيجي ما و شما مي رسد. ظهر روز 30 خرداد 1388 کليه اين نيروهاي بسيجي به منظور جلوگيري از ايجاد تجمعات پر جمعيت به مراکز مربوطه فراخوانده شده، تجهيز مي شوند نماز مي خوانند، نهار مي خورند، توجيه مي شوند و بسم الله... .

قبل از ساعت 14 بايد در خيابان هاي منتهي به خيابان انقلاب مستقر شوند. نيروي انتظامي کمي پيش تر اين کار را انجام داده است. نيروهاي انتظامي بسيار متفاوتند. آن ها به شدت آموزش ديده اند و خوب بلد هستند شورشي ها را متفرق کنند. براي همين است که به شما که مطمئنم در اين اعتراضات شرکت کرده ايد مي گويم نيروي انتظامي با سپاه يک دست نيست و الا واقعاً نيازي به سپاه و بسيج و اين حرفها نبود، نيروي انتظامي خيلي همه فن حريف تر از اين حرفها ست. صحبت در مورد شکاف هاي موجود در نيروهاي مسلح و غير مسلح زياد است. باور کنيد بسياري از اين صحبت ها واقعيت محض هستند. به طور مثال واقعاً شهرداري با سرکوب مردم مشکل داشت. بسيجي ها بارها از همکاري ضمني شهرداري تهران با مردم مي ناليدند و اين همکاري ها از پر نگه داشتن سطل هاي زباله بگيريد تا حتي ريختن و نگه داشتن مصالح ساختماني از جمله سنگ و تمييز نکردن معابر از علائم خشونت براي فرداي اتفاقات، باعث بر هم ريختگي اعصاب سرکوبگران بسيجي شده بود. اين ها را بسيجي ها با عصبانيت بارها اين طرف و آن طرف زمزمه مي کنند. آن مرد يک چشم نيروي زميني سپاه هم بي شک نارضايتي خود را از سرکوب اينچنيني بيان کرده بود اما خب اين نارضايتي ابداً منجر به استعفاي او نشد. کلاً در سپاه به ندرت مي شود با وجدان و مردم گرايي و اين چيزها برخورد کرد. هيچ وقت روي اين چيزها در مورد برادر سپاهي و بسيجي خيلي حساب باز نکنيد. يک حالت حماقت عجيبي در اين ها نهفته است مخصوصاً در بسيج. اين حماقت از يک شستشوي مغزي بسيار عميق حکايت دارد. منظور من از بسيج در جمله بالا به خصوص نيروهاي خط آخر آنها بود که در پايگاه ها و .. عضو گيري مي شوند. تازگي ها بعد از ديدن اين همه فاجعه، به خصوص کشته شدن ندا و آن بسيجي که از بالاي بام در حال بستن رگبار به مردم بود و ... برخي هاشان به اين نتيجه رسيده اند که خدايي نکرده احياناً اين ها که ما زديم و کشتيم مردم که نبودند؟! شما در برخورد با اکثر اين موجودات واقعاً با يک پديده عجيب به نام بي مغزي مواجه هستيد. نيروهاي نخبه را کنار بگذاريد کلاً. بسيار اندکند. اين را مي گويم که لطفاً ديگر از اين شعارهاي بسيجي واقعي يا برادر بسيجي حمايت و اين حرفها ندهيد. تا اطلاع ثانوي هم روي آموزش ديده و ئيدئولوگ بودن اينها حساب نکنيد. بسياري از اين نيروهاي سرکوبگر که شما در لباس هاي رنگارنگ بسيج و سپاه ديديد با توجه به طبقه برآمده از آن داراي خصيصه ها و پروفايل هاي طبقاتي خود نيز مي باشند که از آن جمله است عقده هاي سرکوب شده جنسي و تضادهاي طبقاتي ديگر. وقتي پس از عمليات سرکوب با اينها مي نشيني و حرف مي زني بسياري شان از اندام دختراني که گرفته اند حرف مي زنند و با کلماتي نظير جنده و فاحشه و .. از آنها ياد مي کنند و البته پسرهايي که همه شان قرتي هستند و بچه سوسولند و مايه دارند و ... . منظور من اين است که خيلي هم در اين بي مغزي ها پي يک ئيدئولوژي انقلابي و اسلامي و اينها نگرديد هر چند که کم و بيش همه شان از چنين چيزي با درجات بسيار متفاوت برخوردارند. آدم ها براي ئيدئولوژي هاشان حاضرند بسيار خطر کنند و حتي جان دهند اما اگر امتحان کنيد (که اميدوارم هيچ زماني چنين نشود) يک بار همه تان در يکي از اين تظاهرات ها با فرياد بلند و چماق به دست به سمت اين ها يورش کنيد مي بينيد چگونه همه شان فرار مي کنند و تا جان دارند و نفس، مي دوند! لمس اندام يک دختر بالا شهري که هميشه به ديده حقارت به چنين مردهايي نگاه مي کرده خيلي هم ارزش ندارد که به خاطرش آدم بميرد، اما به يک چنگ و دو تا سنگ مي ارزد.

تعداد بسيجي هاي مستقر در خيابان ها يا محورهاي عملياتي نزديک به خيابان آزادي و انقلاب شايد به 200 هزار نفر هم رسيده باشد. عمدتاً اين نيروها از 3 ناحيه جنوب غرب تهران فراخوانده شده اند. کابل و باتوم چماق دارند و برخي ها علي رغم تمام توصيه ها کلت هاي کمري خود را که در خر تو خر آباد بسيج به دست آورده اند به همراه دارند. مقرها هم يعني نواحي و حوزه ها و پايگاه ها آماده باش هستند و نيروهاي مسلح از آن ها پاسداري مي کنند. حمله يه يکي از اين حوزه ها منجر به کشته شدن چند نفر شد. زيرا اين حمله، حمله به مقرهاي نظامي تلقي مي شود که همين طور هم هست. دستور اين است که ابداً تجمعي شکل نگيرد که بگويند همه حرف رهبر را گوش داده اند. اين نبرد روز 30 خرداد براي بسيج تهران در حکم مرگ و زندگي بود. صد در صد توان بسيج تهران را در خيابان ديديد. در اين هيچ شک نکنيد. مردم پس از متواري شدن از محورهاي عملياتي انقلاب و آزادي به محل هاي بومي خود پناه مي برند. مانند فلکه هفت حوض، صادقيه و شهرک قدس و سعادت آباد و ... . در غرب مثلاً ناحيه قدس از پس اين نيروهاي عصباني مردمي بر نمي آيد. ناحيه قدس مربوط به مناطق شمال غرب تهران مي شود. حوالي ساعت 7-8 شب اوضاع شهر تهران براي بسيج کاملاً بحراني مي شود و بوي سقوط بسيج به مشام مي رسد. کل امکانات ته کشيده است و آن ها مجبورند از نيروهاي بسيار عادي خود استفاده کنند، آن هم با کمترين امکانات. تمام اين سرکوبها را همان سه- چهار ناحيه جنوب تهران انجام مي دادند. اگر شورش ها به مناطق جنوبي تهران کشيده مي شد و اين نيروها مجبور به زمينگيري در مناطق خود مي شدند شما در سقوط بسيج تهران شک نکنيد. در تمام روز تمام فکر و ذکر فرماندهان همين بود که خدايي نکرده شورش به جنوب تهران کشيده نشود. اين شانس با اينها همراه بود که مناطق جنوب تهران هنوز وارد اين جنبش نشده اند و اين دلايل مختلفي دارد. براي همين نيروهاي اين نواحي از يک منطقه به منطقه بعد برده مي شدند تا کمي ها و کاستي هاي نواحي شمالي تر تهران را جبران کنند که اين طور هم مي شد. خشونت ها که از خيابان ها به کوچه ها کشيده مي شد کاملاًً بسيج شکست خورده بود چون مردم از منازل خود به آنها حمله مي کردند. با گلدان و سنگ و .. . براي همين بود که سريعاً دستور يورش به منازل از قرارگاه ثارالله صادر شد. اين حملات مردمي از خانه ها به شدت در نيروهاي بسيجي ترس و شکاف ايجاد کرده بود و خيلي هاشان هنوز نتوانسته اند آن را هضم کنند. حمله و ورود به منازل مردم از ديگر بدعت هاي قرارگاه ثارالله و سپاه بود که آن هم عدله ديگري است در باب اضطراب فرماندهان سپاه.

حالا بر فرض سقوط بسيج چه اتفاقي مي افتاد؟! جواب اين است که يک اتفاق بد و آن هم ورود نيروهاي مسلح سپاه با دستور تير به معابر شهري بود. تيپ هاي سپاه که حتي از شهرستان ها هم آمده بودند همه در مراکز نظامي و بعضاً غير نظامي در انتظار سقوط بسيج براي يورش خشونت بار خود به اعتراض کنندگان به سر مي بردند. اما شما فرض کنيد در معابر شهري شهر بزرگي به نام تهران و پايتخت کشور نفت خيزي به نام ايران تانک و توپ ديده شود! اين کار را براي ادامه حکومت بسيار سخت مي کند. اين نشان دهنده عيني وجود نا امني و حکومت نظامي در کشور است که مقامات نظام هنوز از ارائه چنين تصويري به دنيا فرار مي کنند و تا مي توانند در حال پنهان کردن اين حقيقت از جامعه جهاني هستند و اين اهميت نيروهاي بسيجي را بيش از پيش نشان مي دهد: بدن هايي که به جاي تفنگ براي جنگيدن ارزان و بي هزينه در مقاطع حساس به کار گيري مي شوند. اين ديد شديداً ابزاري سپاه به اين آدم هاي محروم از بسياري چيزها را نشان مي دهد.

خلاصه اگر قتل عامي هم در آن روز انجام شد کار بسيج بود و شکي نداشته باشيد که سلاح هاي جور و واجور در دست اين ها بسيار است و سلاح با کاليبر 6-7 ميليمتري هم دارند و ندا را همين ها شهيد کردند چه بعد از اين جنايت لو رفته با دستوراتي شروع به جمع آوري اين سلاح ها نمودند.

بعد از سرکوب 30 خرداد هم همگي شروع کردند به فازهاي بعدي عملياتشان که اسمش "جنگ رواني" است. جنگ رواني همين چيزي است که شما در تلويزيون و روزنامه جوان و کيهان مي بينيد. هدف جنگ رواني در وهله اول نپيوستن طبقات هنوز نپيوسته به جنبش، تحميق بيشتر نيروهاي بسيجي براي جانفشاني بيشتر و نااميدي مردم معترض از توانشان براي ايجاد تغيير و افسردگي نيروهاي پيشرو جنبش است. اين کار را خيلي خوب بلدند و در وهله دوم بازسازي چهره مخدوش بسيج است. اين کار را البته بلد نيستند چون اين يکي را نمي شود درست کرد. مي روند با مردم و کسبه و ورزشکاران و بازيگران مصاحبه مي کنند و به زور از آنها مي خواهند تا در اين مصاحبه از بسيج تجليل کنند! در طرف ديگر قضيه در روزنامه ها و تلويزيونشان شروع مي کنند قهرمان سازي از اين بسيجي ها که چطور شجاعانه و با خون خود جلو يک عده آدم خونخوار را گرفته اند! و البته اين عده آدم خونخوار همان هايي هستند که مبارزه بدون خشونت را انجام مي دادند. اگر چيزهاي عجيب و غريبي خوانديد که در آن شما و دوستانتان دراکولا يا زامبي تعبير شده بوديد و داشتيد کودکان را در خيابان مي خورديد تعجب نکنيد! باور کنيد وقاحت اين جماعت در جنگ رواني بسيار عجيب و غريب است و واقعاً حدي ندارد. صدا و سيما به عنوان ارگان روابط عمومي سپاه را ببينيد، مثلاً در همان دايره کشيدن حول صورت مردم که بياييد اين ها را معرفي کنيد! اينها همه پيش از اين دستگير شده بودند. آماري که سپاه در اين روزها دستگير کرده است بسيار زياد است. دستگيرشدگان سپاه يا به ناجا تحويل داده مي شدند يا به وزارت اطلاعات و يا به زندان هاي سپاه محمد رسول الله برده مي شدند که خيلي هم شبيه زندان نيستند البته. خود سپاهي ها و بسيجي ها وقتي دارند با اين وقاحت در جنگ رواني شان حقايق را قلب مي کنند گاهي شرمشان مي گيرد يا حتي منتظرند که مردم واکنيشي نشان دهند و در پايان روز کاري شان نفس راحتي مي کشند که ديدي اين را هم نوشتيم کسي کاري به کار ما نداشت!

با تمام مسائلي که مطرح کردم يادتان باشد هرچند ناچيز اما چهره بسيج براي خود بسيجي هاي عادي هم خراب شده است. نه براي همه شان البته. مطمئناً پس از اين به همين راحتي کسي نمي تواند اذعان کند که بسيجي است و حتماً از همسايه ها و دوستان خود خجالت خواهد کشيد. اين را من هنوز هيچ نشده عيناً ديده ام. آنها پس از اين در عضوگيري به طور جدي مشکل خواهند داشت. درست است که براي خيلي ها مي ارزد تا براي کم شدن طول خدمت سربازي و يا سهميه دانشگاه و وام و اينجور چيزها بسيجي شوند اما آنها نمي دانستند که براي حفظ اين عنوان بايد خون ريزي کنند چه از خودشان و چه از ديگران! در نظر داشته باشيد که تازه هنوز کسي خشن نشده است! پيروزي قطعي مردم در بي خشونت بودن اعتراضات است اما اگر داستان اين تحرکات و تحولات به خشونت بکشد بر عکس آنچه تصور مي شود در رويارويي با بسيج شکست صد در صدي در انتظار مردم نيست. بسيج چيز خاصي در مهار شورش هاي خياباني نيست! اما قرار است آموزش ببيند و احتمالاً ‌اين آموزش را ناجا بر عهده بگيرد.

نکته بسيار نارحت کننده براي فرماندهان و نخبگان بسيج عريان شدن حقيقت غير مردمي بودن بسيج براي خود بسيجيان است. بسيجياني بودند که در مورد نقش ابزاري خود به فرماندهان ذيربط شکايت کردند و البته نتيجه تصفيه آنان بود. اين نارضيان به بدنه مردمي بر خواهند گشت. به هيچ وجه نمي توانند اين ها را هميشه راضي نگه دارند. بله. در شرايط آرام مي شود. چه که به اندازه کافي بسيجي بودن در يک شهر امن و آرام براي آدم فايده دارد اما با بحراني شدن شرايط و بالا رفتن ريسک خيلي هم نمي شود کسر هزينه فايده را به نفع خود تنظيم کرد. عصبي شدن اين نيروها در روزهاي اخير بسيار واضح است. که اين در ايست و بازرسي ها کاملاً واضح است. بسيجي ها بسيار عصبي و هيستريک رفتار مي کنند. پايتان را روي گاز بگذاريد علي رغم تمام دستورات تفنگشان را بيرون مي کشند! و اين ها اين روزها مخاطره جدي اي را براي فرماندهان ارشد به وجود آورده است. حقيقت اين است نسل جديد تهراني در بعضي چيزها خيلي شمال شهر و جنوب شهر ندارد. عصبي بودن بيش از حد و ريسک پذيري پايين و گرايشات فرد محور و ... براي همه مشترک است. با ادامه اين روند کم کم درآمد هاي هنگفت سپاه از تجارت نفت و ... بحث روز بسيجي ها خواهد شد و متعاقباً اختلاف طبقاتي شديد بين خود نيروهاي بسيجي و فرماندهان سپاه بيش از پيش مورد اعتراض واقع خواهد شد. حقيقت ديگر اين است که اکثر اين بسيجي ها که در سرکوب ها شرکت داشتند فقيرند! و فقير به معناي واقعي کلمه فقير است. اين ها که حالا تبديل به خاکريزهاي اول فرماندهان عالي رتبه و سرداران سپاه شده اند نيازهاي اساسي براي تحمل وضعيت موجود دارند که بعيد است نظام از پس آنها بر بيايد. از طرفي ارتقاء سطح زندگي آنها هم باعث قرارگرفتنشان در مدار گردش اطلاعات مي شود که اين نيز سبب افزايش آگاهي و کسب هر چيز ديگري است که براي عدم پذيرش دستورات فرماندهان کافي است. روز 30 خرداد براي مجموعه عظيمي چون سپاه يک روز تاريخي بود چه که از نظر من آنها را در يک خيابان يک طرفه جدا شونده از نيروهاي مردمي خود قرار داد.

در پايان نگارنده به عنوان يک خس و خاشاک مطمئن است که روزهاي پر شکوهي را در پيش دارد و از اينکه در طول مدت زندگي او چنين اتفاقي افتاده خوشحال است و حاضر نيست شخصاً چنين فرصت تاريخي اي را از دست بدهد. خيلي که شرايط زندگي در اين روزها سخت مي شود ناخودآگاه صداي استاد شجريان در ذهنش طنين مي اندازد که با همان زيبايي هميشه اش گفت: "اين صدا براي خس و خاشاک است و هميشه هم براي خس و خاشاک باقي خواهد ماند." و تمام بيانيه هاي ميرحسين عزيز و کروبي نازنين را مرور مي کند و تمام تصاويري که در طول اين روزهاي تاريخي با مردم تصوير کرده است را يکي يکي ورق مي زند. خيسي چشمش را پاک مي کند. چراغ را خاموش مي کند و همراه چند نفر ديگر سرش را از پنجره بيرون مي کند و منتظر ساعت 10 شب مي ماند.

No comments:

Post a Comment